رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رادمهر

تب و تاب من...

نزدیک روزای تولدته ... داری 3 ساله می شی... بازم تب و تاب تولدت منو گرفته... نه این که قرار باشه شهرو آذین ببندم و توی بزرگترین تالار شهر مراسم بگیرم نه... دلم تب کرده... عکسای پارسالتو که دیدم فهمیدم امسال خیلی بزرگ شدی، دیگه اون حالت های نوپایی نیست، شدی یه کودک زیبا و شاد... برای من تو همینی که می گم کمتر که نه اما بیشتر حتما... من مادرم هنوزم خنده من برات مهمه، اگه اخم کنم می گی مامان دیگه نیکنم حالا بخند بعد جوری می خندی که من مجبور می شم با تمام وجودم تو بغلم فشارت بدم و هم تو یادت بره من برای چی اخم کردم هم خودم بی خیال ماجرا بشم.... خب این که وضع نشد آخه مثل کودکی خودم از خونه مامان بزرگا کنده نمی شی دوست داری بمونی و بمونی....
25 فروردين 1393

دستامو بگیر

دوست داری دستات رو بگیرم ، دوست داری دستام رو بگیری موقع خواب می گی مامان دستامو بگیر... منم دوتاشو می گیرم تو دستم ناز می کنم ناز می کنم انقدر ناز می کنم تا بخوابی... می خوای کارتون ببینی می یای پیشم و میگی پیشم می شینی با هم کارتون ببینیم اگه گرفتار نباشم می یام اون وقت می گی دستمو بگیر... سوار ماشین که میشیم حواست به من نیست آروم دستت رو می گیرم و نازش می کنم یهو نگاهم می کنی و می خندی از اون خنده ها که من باهاش پر می زنم... تعجب نداره که مادرم   فدای دستای کوچولوت  اردیبهشتی سرتاپا احساس من... دوستت دارم ...
18 فروردين 1393

کاش می شد جلوشو گرفت

کاش می شد جلوی گذر زمان رو گرفت، جلوی این عقربه هایی که دارن می دون... پسرک نازنین من که یه زمانی موقع گریه کردن چونه کوچولوش می لرزید حالا شده یه کودک شیرین که من زورم تو شمشیر بازی بهش نمی رسه پسرک شیرین من که یه زمانی بهترین اسباب بازی جغجغه خرچنگی اش بود حالا فقط شمشیرش رو دوست داره بگذریم که خمیر بازی و چکش و پیچ گوشتی هم جزء محبوب ترین ها هستن پسرک من که یه روز با کمک میز و پایه صندلی به زور می ایستاد حالا تلاش می کنه تو خیابون من ولش کنم تا مثل گلوله خودشو برسونه به پارک سر راهمون ( راستی چرا باید دقیقاااااا وسط راه یه مادر و پسر که مامانه از سر کار برگشته و پسره هم داره 3 ساله می شه دو تا پارک ردیف و خوشگل باید باشه؟ من اینو...
18 فروردين 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد